تولد بازی

ساخت وبلاگ

تولد یکی از دوستای دوران دبیرستانم بود و امشب همون اکیپ جمع و جور خودمون دور هم جمع شدیم توی یه کافه.

وقتی توی این جمع قرار می گیرم چند ساعتی از جنگ و جدال های فکریم دورم و این حس خوبیه.

تداعی کننده ی دورانی هستن که اونقدر پیچیدگی نداشت مثل الان...

هممون سینگلیم، بجز یکیمون...که اونم چند وقت دیگه بهم می خوره به احتمال قوی (منطق رابطه هایی که من می بینم این روزا...حباب روی آب).

این جمع بهم حسی از خلوص رو می ده...جمعیه که بی منته...بی حاشیه س...

یک کدوممون چس کلاس تخمی نداریم.

اما متاسفانه اثرش موقته...

حس یه سرطانی رو دارم که راه به راه قرص مسکن می خوره تا دردو نفهمه فقط...چون درمانی نیست...

نوشتنم نمیاد امشب...

خوابم باز دیر شده...

پ.ن: با اون آدم به جایی نمی رسم...

پ.پ.ن: به زودی قالب وبلاگ عوض خواهد شد. مشکی بسه...نمی خوام رنگ عشق روی وبلاگم باشه.



چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : athe-statue19 بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 11:03