چند ساعتی گذشت...

متن مرتبط با «سردرد با حالت تهوع» در سایت چند ساعتی گذشت... نوشته شده است

ولنتاین مبارک

  • روز ولنتاین رو به عاشقان بی ربط و جعلی سابق و فعلی ام تبریک نمی گم. ریدم به سر تا پای همشون که به درد سنگ کف توالت هم نمی خورن. , ...ادامه مطلب

  • از مینی ژوپ تا چادر (و بالعکس)

  • یه واقعیتی که راجب بعضی دخترا وجود داره اینه که وقتی ازدواج می کنن، حالا با توجه به این که خونواده ی پسره مذهبی باشن یا غیر مذهبی، اون خانومم پوشش رو تغییر می ده. دختره اگه سر کون لخته، اگر با پسری که, ...ادامه مطلب

  • سرنوشت یکی از معلمان زبانم

  • دوره ی راهنمایی علاوه بر درس زبانی که برنامه ی همه ی مدارس بود یه کلاس زبان ترمیک هم اضافه داشتیم. سال اول راهنمایی بودیم که همین خانومی که عکسش رو ملاحظه می کنید معلممون بود. بدی ای ازش ندیدم و کلاسش, ...ادامه مطلب

  • گِل باید گرفت

  • برای غریبه که هیچ، برای آشنا هم هیچ قدمی نباید برداشت. متخصص تِر مالی هستن همه... همه ها...,باید,گرفت ...ادامه مطلب

  • هر دم از این باغ بری می رسد

  • آتنا و این بار بنیتا... چقدر نفرین شده ن این دو اسم مختوم به "آ"...خودم از مرثیه سرایی خسته م، خودم از این که هر روز صبح چشم باز کنم و با یک خبر ناگوار روح و روانم خراشیده بشه خسته م.خدایا اگر هستی چرا نسل این اشرف مخلوقاتت رو ور نمی داری؟؟ , ...ادامه مطلب

  • سَبُک نباشیم

  • با این که ممکنه گاهی احتراممون دست خودمون نباشه و یه عده احمق با وجود مشاهده ی رفتار بجا و درست ما بازم به ما بی احترامی و بی حرمتی کنن، اما باید قبول کرد که خیلی جاها خودمون باعث می شیم که آدما بگوزن به شخصیتمون. دوست عزیز و گرامی ای که توی اینستاگرام از صبح که بلند می شن به من پیام می دن و شب که , ...ادامه مطلب

  • مکالمات کسالت بار

  • هر سری که به آرایشگاه می رم برای برداشتن ابروهام با دو- سه جمله و سوال تکراری زن آرایشگر مواجه می شم. "دیر اومدی این دفعه هم؟ کی بود اومدی بار آخر؟" "سرِ کار می ری تو؟" ... و اینگونه است که می شود فهمید که دنیای آرایشگری دنیایی است که بس محدود و ملال آور... اما رنگارنگ. , ...ادامه مطلب

  • خطاب به مخاطبان عزیزم

  • اول از همه از تک تکتون ممنونم که نوشته های منِ کوچیک و ناقابل رو دنبال می کنین... چه موافقم باشین و چه مخالفم، در هر صورت برام ارزشمندین. همین که بدونم دو نفر مخاطبم هستن برای من یک دنیا ارزش داره.  راستش مدتیه که خیلی دارم به این فکر می کنم که با سبک نوشتار بی پرده و بدون سانسورم و پراداختن به موض, ...ادامه مطلب

  • در باب نخست وزیر لوکزامبورگ

  • نخست وزیر لوکزامبورگ (Xavier Bettel)، دومین یا سومین سیاستمداریه که همجنسگراییش رو علنی کرده و با مردی که چند سال باهاش در ارتباط بوده حدود دو سال پیش به طور رسمی ازدواج می کنه. اخیراً هم توی ملاقاتی در کاخ سفید که سران چندتا کشور دیگه به همراه همسرانشون بودن این آقا و همسرش هم حضور داشتن و در یک , ...ادامه مطلب

  • مطلبی که قرار بود موضوعش چیز دیگری باشد

  • قرار بود پست امروزم رو به تجربه ی تست مدلینگم اختصاص بدم. مدل فشن و لباس نه. مدل زنده ی نقاشی، که می مونه برای فردا. اما امروز پای عوضی هایی به تهران باز شد که به هیچ جای دنیا رحم نکردن و نمی کنن...  کاش خدا رو یه جور دیگه ای می پرستیدن، کاش خدا رو توی کشت و کشتار و خون و تفنگ و بمب نمی دیدن... راست می گن که خطرناک ترین چیز اینه که آدم نظام فکریش رو دست یه شخص یا سازمان خاصی بده... ننگ بر تروریسم. , ...ادامه مطلب

  • انتخابات

  • فارغ از این که رای می دیم یا رای نمی دیم و هر کدوم برای تصمیممون قطعاً دلایلی داریم که می تونه منطقی و یا غیر منطقی باشه، من به عنوان یک دختر توی جریان انتخابات گاهی به خیلی چیزا فکر می کنم... زمان هایی بوده که زنان اصلاً حق رای نداشتن، و چندان هم زمان های دوری نبوده، چه توی ایران و چه توی کشورای ا, ...ادامه مطلب

  • حالت تهوع

  • از صبح احساس کوفتگی دارم و سینوسام درد می کنه. حالت تهوع حالت آشنای هوای بهاری است.پ.ن: کسی که نقد می کنه به جامعه و برخی سیاست ها لزوماً یه تنه نمی خواد بره انقلاب کنه. کامنتهای توهین آمیز پاک می شن. بیش از این ادبیات گوهر بارتون رو برام رو نکنین., ...ادامه مطلب

  • این روزها با این افکار

  • گاهی به این نتیجه می رسم که پشت هر تلخی و ناراحتی و تنهایی و دلسردی ای که می کشم یه جور آگاهی مثبت هست... یک چور تغییر مسیر و جور دیگر دیدن... این بحران برای من تقریباً از خودِ بیست سالگی شروع شد، و تا به امروز ادامه داره و گاهی حس می کنم هی عمیق تر , ...ادامه مطلب

  • فیلم احتمال باران اسیدی و مسئله ی همجنسگرایی

  • این فیلم جزو معدود فیلم هایی بود که داستانش توی ذهنم هک شد و هروقت بهش فکر می کنم و دقیق می شم ابعاد جدیدی ازش برام روشن می شه.یادمه که پارسال با چندتا از بچه های دانشگاه بعد کلاس رفتیم سینما و این فیلمو دیدیم...خسته بودم و اواسطش یکی دوبار نزدیک بود خوابم ببره...فیلم ریتم کندی داره و داستان یه پیرمرد تنهاس به اسم "منوچهر" که خیلی منزویه و ازدواج هم نکرده و یه زمانی از مادر پیرش پرستاری می کرده که حالا فوت شده. "خسرو" تنها دوست دوران جوانیشه که سالهاس ندیدش و حالا عزمش رو جزم کرده که بره دنبالش و پیداش کنه...من حین دیدن این فیلم چیزی که برام برجسته بود این بود که این آدم از گذشته کنده نشده و به قول شاعر ساعتش توی سی سال پیش یخ زده...از زمان حالش راضی نیست و تنها پلی که اون رو به گذشته ی نسبتاً دوست داشتنیش وصل می کنه همین خسرو دوست دوران جوانیشه. پس در به در به دنبالش می ره...در وهله ی اول فکر می کردم که دوستی منوچهر و خسرو یک دوستی کاملاً نرمال بین دو همکلاسی و هم محلیه ایه...از جنس صفا و صمیمیت قدیمی...همون صفا و صمیمیتی که این روزگار بدجور فراموش شده و دفن شده و منوچهر آدمیه که در م, ...ادامه مطلب

  • تولد بازی

  • تولد یکی از دوستای دوران دبیرستانم بود و امشب همون اکیپ جمع و جور خودمون دور هم جمع شدیم توی یه کافه. وقتی توی این جمع قرار می گیرم چند ساعتی از جنگ و جدال های فکریم دورم و این حس خوبیه. تداعی کننده ی دورانی هستن که اونقدر پیچیدگی نداشت مثل الان... هممون سینگلیم، بجز یکیمون...که اونم چند وقت دیگه بهم می خوره به احتمال قوی (منطق رابطه هایی که من می بینم این روزا...حباب روی آب). این جمع بهم حسی از خلوص رو می ده...جمعیه که بی منته...بی حاشیه س... یک کدوممون چس کلاس تخمی نداریم. اما متاسفانه اثرش موقته... حس یه سرطانی رو دارم که راه به راه قرص مسکن می خوره تا دردو نفهمه فقط...چون درمانی نیست... نوشتنم نمیاد امشب... خوابم باز دیر شده... پ.ن: با اون آدم به جایی نمی رسم... پ.پ.ن: به زودی قالب وبلاگ عوض خواهد شد. مشکی بسه...نمی خوام رنگ عشق روی وبلاگم باشه. , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها