چند ساعتی گذشت...

متن مرتبط با «اعترافات ذهن خطرناک من» در سایت چند ساعتی گذشت... نوشته شده است

۷ بهمن

  • چندان حوصله ی نوشتن ندارم. چندین کار ریخته روی سرم. امید دارم که این فصل زندگیم هم به خوبی خوشی تموم بشه تا ببینم فصل بعدی چه شکلیه. خوب و بدش رو کاری ندارم، فقط دلم می خواد این حالت رکود زودتر تموم ش, ...ادامه مطلب

  • زنانی که من ستایش می کنم

  • من همیشه زنانی رو ستایش کردم و در نظرم بی نهایت ارزشمند و بزرگ بودن که مادر نبودن... که ازدواج نکرده بودن، و اگر هم کرده بودن دیدگاهشون و منششون در ارتباط با این موضوع با عامه ی مردم خیلی فرق می کرد. آره...من به عنوان یک دختر و به عنوان جنس زن هیچوقت مادری در نظرم یک امتیاز بزرگ و یک مرحله ی مهم و , ...ادامه مطلب

  • من منم...

  • مسلماً این وبلاگ برای خوش آمدن دیگران و چه بسا نوشتن مطالبی که مخاطب جذب کن باشه نیست (فکر می کنم عموم وبلاگ نویس های عزیز هم با من هم عقیده ن). پس برای من مهم نیست که صدها و هزاران نفر منو بخونن و به به و چه چه کنن و تاییدم کنن... اگر هم اینطور باشه بی شک یک مشت حرفای بازاری پسند و دوزاری دارم می ز, ...ادامه مطلب

  • بدنِ آزادِ من

  • از تغییرات ٩٦ این خواهد بود که بدن آزادی خواهم داشت... رابطه جنسی و معاشقه قبلاً داشتم، اما کابوس مزخرف بکارت قراره امسال به پایان برسه... بدنم آزاد می شه و احتمالاً امیر این کارو برام می کنه...  بکارت خشونت پنهان...میراث پستِ مردسالاری. پ.ن: از مسائل مسافرت دسته جمعی و در عین حال محل اقامت کوچک شنیدن صدای گوز همه و نیاز وافر به ماسک اکسیژن  بعد از هر بار مستراح رفتن هر یک از افراد و همچنین مشقت هایی در زمینه ی پیدا کردن لباس ها و لنگه جوراب ها می باشد., ...ادامه مطلب

  • من و برگ هایی از تاریخ

  • بعد از جریانات هشتاد و هشت بود... و من مثل همه ی مردمم در هوایی نفس می کشیدم که تنفس درش سخت بود، اما غیر ممکن نبود. می گم غیر ممکن نبود چون دلخوشی های موهومی بود که من و احتمالاً خیلی از هم نسلانم رو روپا نگه داشته بود. در خفقان و نارضایتی و ناامیدی به سر می بردیم...و من باز هم به جلو قدم بر می داشتم اما سرم رو برگردونده بودم و پشت سرم رو نگاه می کردم...آنچه که مدتها به تاریخ پیوسته بود رو نگاه می کردم. جوی حاکم بود توی فیس بوک و ... که عرب ستیزی و اسلام ستیزی توش بیداد می کرد. یه جور حس ناسیونالیستی و ایران پرستی افراطی تبلیغ می شد. اون زمان همه ی دلخوشیم این بود که زمانی آدمایی غیر اینایی که دارن حکومت می کنن، حکومت می کردن... به چشم من ایرانِ دوره ی پهلوی یه ایرانِ آزاد و آباد بود...دوره ای بود که اوج افتخار ایران بود. زنان، آدمای غیر مذهبی و...حق و حقوقشون پایمال نمی شد... زمانی بود که ایران توی کشورا "کشوری" بود برای خودش. دلم خوش بود به این چیزا و مثل جغدی که سرشو صد و هشتاد درجه می چرخونه با گذشته ی "شکوهمند" خودمو تسکین و دلداری می دادم. همیشه زمانی که یه جامعه دوره ی سختی و, ...ادامه مطلب

  • کامنت های خواندنی مردم

  • داشتم یه مطلبی رو می خوندم که اتفاقی رسیدم به یه مطلب دیگه که راجب ازدواج بود. مطلبو نخوندم و یه راست رفتم سر کامنتا...من همیشه عادت دارم علاوه بر خوندن مطلب یه نگاهی هم به کامنتا بندازم چون به نظرم گاهی یه کامنتی رو می خونی که  از خودِ اون مطلب خیلی بیشتر می ارزه. راجب ازدواج بود که یه بابایی نوشته بود"من ترجیح می دم روزی دو ساعت برم رو ترِدمیل بدوم به جای این که خودمو اسیر این همه بدبختی کنم!" یکی دیگه هم نوشته بود " یه مثلی هست که می گه آدم بخاطر یه لیوان شیر نمی ره گاو بخره!"  این دوتا کامنت به نظرم یه عقلگرایی و محاسبه گرایی جالبی پشتشون بود... , ...ادامه مطلب

  • اعتراف

  • بلاخره دلو زدم به دریا...می دونم هیچ اتفاقی نیفتاده و نخواهد افتاد اما توی اینستاگرام فالووش کردم... احساس می کنم تمام رخت و لباسهای چرک دنیارو دارن توی دلم می شورن... احساس می کنم که چقدر با این کارم خودمو در حد یه خیابونی آوردم پایین... چرا انقدر وحشت دارم؟ چرا می ترسم از این که اون راجب من بد فکر نکنه و فکر نکنه که دارم تورش می کنم؟؟؟ همه ی عالم و آدم می گن که برای عشق و دوست داشتن باید نثار کنی و یه جاهای رشادت به خرج بدی...می دونم همه ی اینارو اما حقیقتا عاجزم... یاد یکی از دوستام افتادم...که گفت من یکسال نخ که چه عرض کنم طناب دادم بهش بازم به من پا نداد! گاهی ,اعترافات,اعتراف,اعترافات ذهن خطرناک من,اعترافات القديس اغسطينوس,اعترافات ژان ژاک روسو,اعترافات ليلية,اعترافات جعفر شفیع زاده,اعترافات قاتل اقتصادي,اعترافات شخصية,اعترافات بنات ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها