غریبه ی سنگ انداز

ساخت وبلاگ

دیشب ساعت دوازده نشسته بودم نقاشی می کردم که دیدم یه صدایی از طرف دیوار اتاقم و پنجره م میاد...اول فکر کردم همسایه ای کسی داره چیزی می کوبه و یا ساختمون بغلی در حال بناییه که صداش میاد اینور. اما بعد دو دقیقه احساس کردم یکی داره سنگ پرت می کنه...پرده رو زدم کنار دیدم یه پسره س که اصلاً نمی شناسمش، با ماشینی که اصلاً نمی شناسم...چند ثانیه منو نگاه کرد و گاز داد رفت.

ترس و عصبانیت باهم قاطی شده بود و اگه دستم بهش می رسید انقدر می زدمش که صدای بزمجه ازش دربیاد.

نمی دونم چرا تازگیا کوچکترین مزاحمتی شدیداً منوعصبی می کنه و دلم می خواد طرفو جرواجر کنم. آدما حالت تهاجمی پیدا کردن، نگاهشون، حرف زدنشون، زبان بدنشون... نشون دهنده ی تعرض و دست اندازی و مزاحمت برای آدمای دیگه س...

سخته سر و کله زدن با کسایی که حد و حدود خودشونو نمی دونن و تمام هم و غمشون اینه که پاشونو دراز کنن توی حریم دیگران.

غریبه ی بیمارِ سنگ انداز، احتمالاً اشتباه گرفتی... یا این که ساقیت خوب نبوده جنس آشغالی بهت انداخته عوضی رفتی یه ورِ دیگه ی فضا...

فقط این وسط عاشق سینه چاکِ گمنام کم بود... خوشبختانه امشب پیداش نشد و فکر کنم فهمید چه گهی خورده دیگه نیومد اینورا.

انسانم آرزوست...

پ.ن: عکاسی خوب پیش میره، دوربین بهترین همدمه، توقعی از آدم نداره و هرچی ازش کار بکشی ازش آثار هنری خوبی می شه که تولید شه، نه مثل آدما که با توقعات تخمی رمانتیکشون بشاشن به حال آدم.

چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : athe-statue19 بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 17 ارديبهشت 1396 ساعت: 6:30