امیر!

ساخت وبلاگ

این پست رو دیشب می خواستم بذارم، ولی حقیقتاً نای نوشتن نداشتم و شدیداً لِه بودم...

بلاخره دیروز امیرو دیدم...بعد یک سال احساس کنجکاوی، احساس کشش شدید و فانتزی سازی درموردش و چس ناله کردن توی این وبلاگ و... و... و...

رفتم خونشون، خسته از سفر رسیده بود، ته ریش داشت و موهاش یه کوچولو نامرتب. خونش چیدمان خیلی بامزه ای داشت، چون نجاری می کنه خیلی از چیزای خونشو خودش ساخته بود. روی در و دیوارا چیزایی زده بود که از آفریقا آورده بود...یه اتاقشم که پر بود از کتاب و جزوه.

بعد از یه ربع حرف زدن توی بغلش بودم... من یه کم کُپ کرده بودم از این که یهو سر از خونش درآورده بودم، برای همین موقع عشق بازی یه کم آروم بودم و توی خودم بودم. بیشتر احساساتم زده بود بالا تا میل جنسیم! و وقتی احساساتم می زنه بالا یه جورایی مانع از این می شه که توی عشق بازی و رابطه جنسی کامل غرق بشم. اما اون ارضا شد و منم دوست داشتم در کل...چون احساس یک ساله م رو بهش منتقل کردم. ظاهراً دوست داره که این اتفاق دوباره بیفته و ما کنار هم باشیم...اما چیزی که من فهمیدم ازش اینه که آدم رابطه ی جدی نیست و بیشتر رابطه ی جنسی داشته تا رابطه ی عاطفی. منم یه جورایی باهاش همداستانم و تا به امروز رابطه ی جدی و محکمی نداشتم، اما رابطه ی جنسی بوده...

یه تفاوتی که بین من و اون هست اینه که احتمالاً بخاطر تفاوت سنیمون من هنوز ته مانده هایی از احساس و عاطفه برام معنی داره، اما اون که سنش بالاتره احساس و عاطفه براش رنگ باخته... و به رابطه ی جنسی همون نگاهیو داره که به غذا خوردن داره، رفع نیاز و یک ضرورت که باید بهش پاسخ داده بشه.

احتمالاً دوتا دوست معمولی می شیم که هر ازچند گاهی هم معاشقه و رابطه جنسی داریم، مثل بقیه ی دوستای پسرم که با بعضیاشون اون جریان احساس جنسی توش حاکمه و با بعضیاشونم نه.

از تعهد فراری ام چون، چون می دونم راه درازی برای زندگی دارم...و انتخابای زیادی... پس تعهد معنی نداره. ترجیح می دم در لحظه زندگی کنم بدون هیچ دلبستگی ای، چون حقیقتاً توی این زمان و مکان خیلی نمی شه صحبت از دوام کرد و در ضمن، دوام و پایداری لزوماً به معنی یک رابطه ی با معنا و باکیفیت نیست...هر چیزی که دوام داره الزاماً خوب و مطلوب نیست. کم نیستن ازدواجایی که چندین و چند سال دوام داشتن ولی تهش رو نمی شه حتی توی یک کلمه ی با معنا خلاصه کرد...

به راستی که میل به جاودانگی انسان امریست موهوم و مزخرف که چیزی جز آزار خودش رو به ارمغان نمی آورد!

پ.ن: تازه دارم بهارو حس می کنم...روزهایی که دیر تاریک می شه...همیشه حالم خوبه توی این فصل.




چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : athe-statue19 بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 14 فروردين 1396 ساعت: 0:53