عروسی

ساخت وبلاگ

از تشریفات بیزارم... در هرچیزی و هر جایی که باشه. عروسی یکی از مصادیق تشریفاته که هیچ علاقه ای بهش ندارم و واقعاً مفهوم این همه چشم و هم چشمی و مسابقه برای پر زرق و برق تر بودن رو نمی فهمم.

از این که از فامیلای نزدیک عروس یا داماد باشم و مجبور باشم از سر عقد حضور داشته باشم هیچ چیز جذابیتی برام نداره و فقط خستگی برام به جا می مونه. از این که عقد هم سر موقع شروع نشه و چهار ساعت همه ی خلق خدا معطل عروس و داماد بشن، من به شخصه احساس احمق بودن بهم دست می ده. برای من دیدن موهای شینیون کرده ی خواهر عروس زیر روسری و سایه ی چشم خلیجی خواهر داماد به مدت پنج- شش ساعت  صحنه ی مضحک و بی محتواییه، از اون بی محتواتر هدیه هاییه که آدما تقدیم می کنن به عروس و داماد... ربع سکه، نیم سکه، تمام سکه، وجه نقد، و در صورت مرفه بودن سوئیچ فلان ماشین، کلید ویلا در فلان جا، بلیت سفر به جزایر فلان... و در آخر تشویق حضار. همه ی اینا خب که چی؟ از وقتی که چشم باز کردیم با این هدایا مواجه شدیم تا به امروز... چه چیزی داشته و چه ماندگاری ای داشته؟ کاش یه کم بیشتر به معنا فکر می کردیم تا به سکه، در این صورت قطعاً نوع کادوهایی که می دادیم بهم فرق می کرد و ذهنیت ها فرق می کرد و به تبعیت ذهنیت، شرایط تک تکمون هم فرق می کرد. از عکاسی و فیلمبرداری عروسی که هیچی نگم... فیلمبرداری از سر میز تک تک مهمونا که با دهن نیمه باز در حال میوه و شیرینی خوردن هستن و رقص افرادی که تا سر حد مرگ می رقصن انگار که فردا دیگه صور اسرافیلو می زنن و عکاسی از عروس و داماد با ژست های فرمایشی و غیرطبیعی... اگر بنا بر ثبت لحظات باشه این مزخرف ترین نوع سبک لحظاته. شام عروسی هم در نوع خودش جالبه! اگر سلف سرویس باشه که به عده ای باید یادآوری کرد که کاه از خودت نیست، کاهدون که از خودته... اگرم بیارن سر میز که بعضی جاها انقد خست به خرج می دن که زورشون میاد شارژ کنن.

برای من از این مجبور باشم هی به هرکی که می بینم  بگم سلام سلام سلام و خیلی بی عیب نقص جلوه کنم هیچ حس خوب و انرژی خوبی نداره و قرار گرفتن توی جمع های اینجوری برام حکم یه جور شکنجه ی روحی داره، چرا که احساس می کنم اینجور جوها به زور از آدم می خواد که "اونجوری جلوه کن که دیگران خوششون میاد". به همین سنم هنوزم یه سلام و احوال پرسی درست حسابی بلد نیستم و هیچوقتم نتونستم یاد بگیرم و الانم اصلاً ناراحت نیستم که اینجوریم، من همینی که هستم رو دوست دارم و به این نتیجه رسیدم که این زورگویی های فرهنگ جامعه ی ماس که این اصل "برای دیگری و خوشایند دیگری زندگی کن" رو کرده توی پاچه مون. 

زیاد پیش اومده که پدر و مادرم با یکی سلام علیک می کنن و میان منو صدا می کنن که بیا با فلانی که روحم هم ایشونو نمی شناسه سلام علیک کنم و اون شخص هم بگه "دخترته؟! ماشالا! چقدر بزرگ شده! من وقتی دیدمش آخرین بار یه وجب بود!" و منم یه لبخند تصنعیِ معذب تحویلشون و با خودم فکر کنم که چرا رشد انسان ها براشون انقد عجیبه و توقع دارن بعد از چندین سال همچنان یه وجبی مونده باشم. 

عروسی تنها فرایند تهوع آوری نیست که بهش عادت کردیم، خیلی فرایندها و رویه ها توی زندگیمون وجود دارن که به نکبتشون عادت کردیم و متاسفانه تایید و بازتولیدشون هم می کنیم. عروسی یک شبه و یه مراسمه و به ظاهر چیز گذراییه که چندان هم نکبت بار نیست، ولی به نظرم یه مراسمه که همه ی رسم و رسومات و باورها و عادت های تهوع آور چندین و چند ساله رو در یک شب گرد هم میاره و نکبتشون رو دوچندان می کنه.

پ.ن: راجب مهریه و جهیزیه در یک پست جداگونه خواهم نوشت.

چند ساعتی گذشت......
ما را در سایت چند ساعتی گذشت... دنبال می کنید

برچسب : عروسی, نویسنده : athe-statue19 بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 14:16